۱. اینترنت خونه تموم شده بود. چند قسمت از انیمی "توکیو غول" مونده بود.از " حمله به تایتان" جذاب تر نیست ولی خب بهتر از هیچه.  گوکل باز کردم که یه شارژ اینترنتی بخرم. مامان داشت حرف می زد و من سرم تو گوشی. نمی دونم از کدوم خاله خان باجی داشت حرف می زد. اصلا نمی شنیدم. می خواستم به جای ۲ تومن، ده تومن بگیرم و به گزینه یک ۱۰۰۰۰۰۰ ریال به عنوان ۱۰۰۰۰۰ریال نگاه کردم و شد آنچه نباید می شد. صد هزار تومن ناقابل شارژ خریدم. پیامکش که برام اومد هی پشت سر هم صفراشو میشمردم و باورم نمی شد تو این اوضاع مسخره بیکاری صد هزار تومن ناقابل شارژ ریختم تو حلق گوشیم. یه نیم ساعتی طول کشید تا هضمش کردم. قراره بفروشمش به پدر گرامی و پولشو نقد بگیرم. ولی هی با خودم می گم چرا اون بابد تاوان بده!

۲. اینایی که حس می کنن با جنگ اوضاع بهتر میشه فازشون چیه؟ فکر نمی کردم این قدر موافق با جنگ در اطرافم باشن. نمی گم اوضاع خوبه. اوضاع حتی برای یکی مثل من کمر شکنه. ولی جنگ رو هم نمی پذیرم. اما راه حلی هم ندارم.

۳. دو هفته پیش برادر جان مسابقه داشت. خواست که برم مسابقه شو ببینم. منم گفتم نمیام.

جوابش خیلی برام سنگین بود:" بیای برام دلگرمیه خب. تشویق می کنی. چرا نمیای"

برنامه کوه میان هفته رو کنسل کردم و رفتم. بچه م کلی ذوق کرد و انصافا هم خوب بازی می کرد. یه چیزی بود در حد عالی. فقط چون کمی اضافه وزن داره زود خسته میشه. 

پارسال و سال های قبلش هی نصیحتش می کردم که یه رشته رو یه سال بره حداقل که مزه بازی تو اون رشته رو قشنگ حس کنه. و وقتی فهمید چه رشته ای رو دوست داره همونو تا جایی که می تونه ادامه بده.

خودش انتخاب کرد یه سال بره بسکتبال. بازیش هم خوب شده. ولی الان دوست داره بره فوتبال و من باید قبول کنم که حق انتخاب با اونه نه من.

تو سالن، بازیشو که می دیدم کلی ذوق کردم. تو دلم گفتم این پدر مادرا چه حالی می کنن با دیرن بچه هاشون. ببخشیدا ولی کوفتتون بشه. دی: 

دلمان خواست.

والا

۴. دیدن بازی برادر جان تشویقم کرد که خودمم برم بسکتبال. کلی دنبال تایم و سالن گشتم. تو این شهر به این بزرگی فقط یه تایم برای بزرگسالا داشت! اینم از امکانات شهری ما.

از یکشنبه شروع کردم. عالی بود. انگار زنده شده باشم. بچه که بودم تو کلاسای تابستونه دوره دیدم ولی تو یه کلاس ۵۰ نفره که بازی بهت نمی رسه. برای همین اصول کارو بلدم ولی بازی نه. که اونم با تمرین یاد می گیرم. خیلی دوست دارم تو مسابقه های رسمی شرکت کنم.

۵. یکشنبه استخر بودم و بالاخره بعد از چند ماه واقعا حس کردم دارم شنا می کنم. تا مرز خفگی رفتم ولی حس خوب شنا کردن ارزششو داشت.

قواعد شنا قورباغه  و کرال خیلی برام جالب نیست. زیرابی رفتنش باحاله. هم می تونم نفس بگیرم هم می تونم مسیرو سریع طی کنم

۶. جمعه رفته بودم تپه های سراب. یه عالمه چایی کوهی داشت. بهش گُل باد یا "گُل کو" هم می گن. برای بابا دم کردم خیلی خوشش اومد. طعم خوبی داره واقعا. 

۷. نمی دونم چرا دست و دلم نمی ره قسمت آخر گات رو ببینم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فرش شادمان جویباران روان افق روشن آموزش رویت مجرم فراری بهترین های شیراز seo Anna حمل و نقل مدرن Brandon