۱. متن زیر از کتاب بازنوشت شاهنامه نوشته میرجلال الدین کزازی رو بخونید لطفا تا بگم چه خبره.

"چون پاسی از شب گذشت، آوای سخنی که آهسته و به راز گفته میشد، به گوش رسید و درِ خوابگاه نرم و آرام گشوده آمد. کنیزکی، شمع در دست، به بالین مرد مست آمد و در پس او، ماهرویی که در رنگ و بوی به خورشید تابان می مانست:

دو ابرو کمان و دو گیسو کمند        به بالا ، به کردارِسروِبلند

روانش خرد بود و تن جانِ پاک       تو گفتی که بهره ندارد ز خاک

رستم، به دیدن آن دلارام، شگفت زده و خیره بر جای ماند و او را به نام ایزد گفت. سپس از او پرسید که کیست و شب تیره، به چه کار آمده است. زیباروی مشکین موی در پاسخ گفت که تهمینه است و دخت یگانه ی شاه سمنگان. تا آن زمان، هیچ کس او را بیرون از پرده ندیده است و آوازش را نیز نشنیده است. آنگاه بازنمود که داستان هایی بسیار که در شگفتی و باورناپذیری به افسانه می مانسته اند، درباره او شنیده است و نادیده، دل بدو باخته است و کِفت و یال و برِ وی را می جسته است و خدای را سپاس می گوید که سمنگان را آبشخور او گردانیده است. سپس آشکار و استوار، رستم را گفت:

تو راام کنون، گر بخواهی مرا؛      نبیند جز این مرغ و ماهی مرا

سپس، بازنمود که آرزوی وی آن است که کردگار دلیری شیرفش چون رستم را در کنارش بنشاند و پوری از وی بیابد، در مردی و زور، همتا و همبالای پدر. نیز زبان داد که رخش را خواهد آورد. رستم درخواست آن پریچهره را که از هر دانشی بهره داشت، به شور و شادمانی پذیرا شد و به آیین، با او پیمان شویی بست و از وی، کام جست.

چو انبازِ او گشت، با او راز،       ببود آن شب تیره ی دیرباز

آنگاه که خورشید می خواست دمید، رستم مهره ای را که در بازو داشت و در جهان شهره و شناخته بود، به تهمینه داد و گفت که آن مهره را نگاه بدارد. اگر دختری به جهان آورد، آن را بر گیسویش ببافد و بدوزد و اگر پسری، بر بازویش ببندد. رستم آن شب را در برِ ماهروی گذرانید و چون روز جهان را افروخت، شاه سمنگان به نزد رستم آمد و او را مژده داد که رخش یافته شده است. رستم، بر افزون شاد از رخش رخشان و از شاه، بر آن باره بهینه برنشست و تاخت.

بیامد سوی شهر ایران، چو باد؛      وز این داستان کرد بسیار یاد"

نکته اول این که با رسیدن به این قسمت به کل از ساخت یه انیمیشن درست و زیبا بر اساس شاهنامه تا زمان برپایی حکومت جمهوری اسلامی ایران کاملا نومید شدم. کاملا ها. و کلی تو ذوقم خورد. می دونم میشه با عوض کردن داستان تا حدی کار رو پیش برد ولی خب منظورم یه انیمیشن، کاملا بر اساس واقعیت کتاب بود. البته لازم به ذکره مخاطب همه انیمیشن ها در هیچ جای دنیا صرفا کودکان نیستن.

هرچند کاش همونم بسازن.

وقتی داستان رو برای الی جون خوندم عرض کردن که شک نکن گم شدن رخش کار خود تهمینه بوده وگرنه رخشی که شیر درنده رو از پا درمیاره چطور گرفتار چند شکارچی معمولی میشه!

نکته ظریفی بود خدایی. بهش فکر نکرده بودم.

و این که رستم فقط یه شب اونجا موند و صبح روز بعد اومد سمت ایران. فقط یه شب!

چیزی که خیلی بیشتر برام جالب بود میزان روشن فکری شاه سمنگان، پدر تهمینه اس. چون احتمالا اون واژه به آیین هم کار خود جناب کزازیه یا این که کلا معنی دیگری داره وگرنه کی نصف شب میره از بابای عروس اجازه میگیره آخه.

لازمه بگم که رستم در این قسمت از داستان حدودا ۱۲۰ سالشه حالا اندکی ممکنه اشتباه کنم ولی مسلما بیشتر از ۱۱۳ سال داره.

فقط خواستم بگم فردوسی عزیزم نور به قبرت بباره. چه ذهن بازی داشتی.

همین


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شراره جهان گرد 09197977577 | ردیاب گنج یاب بیوتارا bio tara خرید رقابتی مصالح ساختمونی رمان عاشقانه های من چمبر چیست؟ گلاب و خواص گلاب مرجع خرید و فروش انواع کفپوش ورزشی,مت یوگا,استپ ورزشی,زیرانداز ایروبیک,زیرانداز پیلاتس,استپ ایروبیک,کفپوش تاتامی,تاتامی کودک Monica کنکور هنر شیراز کاتالوگ آيسي و ترانزيستورها