تا ورود به دانشگاه اینترنت نداشتم و اصلا نمی دونستم جو و فضاش چطوره. دانشگاه که رفتم بعد تو ترم فهمیدم که ای دل غافل چه خبطی کردم. من اصلا رشته مو دوست نداشتم.به پدر گرام گفتم می خوام انصراف بدم. جوابش این بود:" آدم عاقل مهندسی رو ول می کنه می ره معلم میشه؟"(همیشه دوست داشتم معلم بشم) چون روزانه بودم انصراف دادن عقلانی نبود برای همین ۵ سال سوختم و ساختم. به معنای واقعی کلمه سوختم. هنوز اشک هایی که شب های قبل امتحان می ریختم، جلو چش.

۴۵ تا پسر بودیم و ۱۵تا دختر. کلاس مون مثل تئاتر و سینما پله پله بود. با صندلی های چوبی قدیمی قهوه ای رنگ. یه روز یه پسر قدبلند با چشم های سبز رفت پایین کلاس و رو به همه ایستاد و با لهجه اصفهانی در مورد وبلاگ صحبت کرد. می خواست برای کلاسمون یه وبلاگ داشته باشیم تا روابط بین دخترا و پسرا بهتر بشه. اونجا اولین باری بود که اسم وبلاگ به گوشم می خورد و باهاش آشنا شدم. 

منم شدم جزو نویسنده های وبلاگ گروهی کلاسمون. بچه های عمران ورودی ۸۸ دانشگاه رازی

اما اون پسر.همون پسر اصفهانی با چشم های سبز قد بلند و ریش های به هم ریخته زشت، همون دفعه اول بدجوری دل منو برد.

از دویست متری می دیدمش قلبم شروع می کرد به داد و فریاد. یه خسته نباشید که می گفت دلم غنج می رفت ولی دریغ از یه ذره نشون دادن احساس واقعیم.

عین بز سرمو مینداختم پایین و میومدم و می رفتم. گه گاهی یواشکی نگاهش می کردم ولی فقط یواشکی. می ترسیدم باهاش چشم تو چشم بشم.

۳ سال به همین منوال گذشت. 

نیمسال دوم تحصیلی بود و فصل امتحانات. اون ترم به عمق فاجعه پی برده بودم و عمیقا درک کردم چه خاکی به سرم شده. فولاد رو سفید تحویل دادم به اونم به یکی از بهترین اساتید دانشکده. وقتی میدید چیزی نمی نویسم، میومد کنار صندلیم و می پرسید: " هرجا اشکال داری و گیر کردی بپرس. کمکت می کنم."

تشکر می کردم و همین چون اصلا نمی دونستم چی به چیه. این در حالی بود که جزوه من مرجع بقیه همکلاسیام برای درس خوندن بود. کاربرد کامپیوتر رو همین طور سفید تحویل دادم، به همون اسناد. سر جبسه آزمون زله دیگه به یه خلسه خاصی رسیده بودم. برام فرقی نداشت چی میشه. تو افکار خودم غرق بودم که همون نیم ساعت اول پسر اصفهانی بلند شد و برگه شو داد و رفت. "یعنی انقدر مسلط بود که اینقدر زود رفت؟"

زله هم سفید تحویل دادم. 

بعد ها شنیدم پسر اصفهانی انصراف داده و رفته شهرشون. شبانه بود و مسلما محرومیت نداشت اما شجاعتش میخ کوبم کرد. شوکه شدم. مدام به این فکر می کردم چرا باید از من پیشی بگیره. این که فکر من بود!

سهیل برای همیشه رفت و من دیگه ندیدمش. اون شب یه دل سیر گریه کردم. کلاس های ترم های بعد برام بی معنا تر از قبل شده بود اما همه رو تموم کردم و بعدش فارغ التحصیلی!

فارغ از تحصیل که شدم به خودم گفتم اون دوران لعنتی تموم شد دیگه‌ حالا باید یه شروع خوب داشته باشم. سال آخر دانشگاه برای انجام پروژه هام یه لب تاب گرفتم و به تبع اون اینترنت هم پاش به خونمون باز شد.

احساس گمشدگی داشتم. نمی دونستم باید چکار کنم. هدف معلومی نداشتم. علاقه خاصی به چیزی نداشتم و مهم تر از اون پول نداشتم و کسی که به حمایت مالیش در هر شرایطی دلگرم باشم نبود.

یکی از شب های ماه صفر سال ۹۲ تو سایت اهدای عضو ثبت نام کردم و یه وبلاگ زدم که اسم نویسنده ش شد گمشده. شرح حال حالات روحیم بود این اسم. چون دقیقا همچین حسی داشتم.

اوایل نمی دونستم چی بنویسم. جسته گریخته یه چیزایی به ذهنم می رسید همونا رو میاوردم رو صفحه کیبورد. کم کم به خاطر وجود برادرم شروع کردم به روزانه نویسی. وبلاگ برام حکم دفتر خاطرات داشت. جایی که تمام افکارمو توش خالی می کردم. (قبل از وبلاگ تو دفتر خاطرلتم می نوشتم. الان گمش کردم)

با دوستان زیادی آشنا شدم و چیزهای زیادی از همه شون یاد گرفتم. همگی کمکم کردن قدم هایی هر چند کوچیک برای زندگیم بردارم. کوهنوردی رو همین طور با الهام از یکی از وبلاگ نویس ها شروع کردم. کوهنوردی تنها چیزیه که در هر شرایطی حالمو خوب می کنه چون عمیقا دوستش دارم.

تا سال ۹۶ گوشی هوشمند نداشتم و به تبع سمت شبکه های اجتماعی هم نرفتم. بعد از ورود گوشی هم فقط برای این که حس می کردم دوستان وبلاگی از پست های هفتگی کوهنوردی ممکنه حس خستگی کنن، گزارش های کوهنوردی رو به اینستا منتقل کردم. هیچ وقت با تلگرام ارتباط خوبی نداشتم. حتی انیمه ها رو هم تو اینستا می ذارم و فقط اونایی که وافعا دوست دارم رو اینجا معرفی می کنم.

الان ۶ ساله که وبلاگ نویسی رو از بلاگفا با اسم گمشده شروع کردم. با تنفر از رشته م و با فکر یه شروع جدید.

اما همین هفته پیش آزمون نظام مهندسی عمران نظارت و اجرا رو دادم. از سر ناچاری و بیکاری دوباره دارم میفتم تو یه دور باطل.

گویا قرار نیست هدف مو پیدا کنم.

* هر کدوم از دوستان که دوست دارن می تونن در فراخوان آقای سر به هوا شرکت کنن، خوشحال می شم متن هاتون رو بخونم


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Chad صنایع دستی اصفهان وبلاگ نیک98 TKTech.vn رشد بیزینس کارگزاران بورس با استراتژی های مدرن بازاریابی Kimberly روز حدیث