خب عزیزانم بیاین کمی حرف بزنیم.

حرف دونم پر شده. هر چند برگشتم به هفت_ هشت سال پیش و گه گاهی با دوستام اس ام اس بازی می کنم ولی حال نمی ده خدایی.

این روزا چند تا کتاب دستمه که فقط یکی شونو تموم کردم. "لمس بام دنیا" داستان واقعی اریک واینمایر یه کوهنورد نابیناست که هفت قله بلند قاره ها و از جمله اورست رو فتح کرده. علاوه بر اون توی صخره نوردی هم مهارت داره و صخره ال کاپیتان رو صعود کرده. ال کاپیتان همون صخره عمودیه که مستند فری سولو رو براش ساختن. در فری سولو الکس صخره به اون بلندی رو بدون طناب و حمایت صعود می کنه. تصاویرش رو ببینید و در موردش سرچ کنید. الکس در دنیای سنگ نوردی حقیقتا یه اعجوبه اس. 

اما برگردم به اریک. اریک قهرمان. آدرس اینستاشو وقتی نت وصل شد میتونین پیدا کنین. به اسم خودشه. همه تون می دونین من کوهنوردی می کنم. بارها و بارها در حین خوندن کتاب و حتی بعد از اون، تلاش کردم موقع بالا رفتن چند ثانیه چشم هامو ببندم و تصور کنم اریک چطور تونسته جرات بالا رفتن از یه مسیر ناشناخته رو به خودش بده! سنگ ها رو می دیدم که هر قدر هم با عصا شناساییشون کنی باز هم احتمال خطا هست و نمیشه صعود ایمنی داشت. 

اریک صعود های زیادی داشته. به نظرم خطرناک ترین صعودش به قله ی نمی دونم چی چی بود. چون تنها دو نفر بودن و ارتفاع قله بیش از هفت هزار متر میشد. یک نابینا و یک نفر دیگه که اگه اتفاقی برای نفر دوم میفتاد، معلوم نبود چه بلایی سرشون میومد. این دقیقا جملاتیه که خود اریک و همراهش توی کتاب می گن.

اریک وقتی می خواد اورست رو صعود کنه موقع عبور از آبشار یخی زجر زیادی میکشه. عبور از این مسیر برای بار اول سیزده ساعت براش زمان می بره و باید ۹ بار دیگه اون مسیر رو برای هم هوایی و انتقال وسایل شون طی می کرد. خودش میگه وقتی وحشت زده و خسته بعد از سیزده ساعت سخت از آبشار یخی گذشتم و به کمپ بعدی رسیدم، فکر می کردم دوستام بی خیالم می شن و اجازه می دن همون جا بمونم. تو همین فکر بودم که یکی شون داد زد: " هی اریک بزرگ، تو باید این مسیر رو نُه باره دیگه طی کنی پس بیخود اونجا نشین"

وقتی آخرین بار اریک آبشار یخی رو پشت سر گذاشت زمانش به ۴ ساعت کاهش پیدا کرده بود.

اریک تمام کوهنوردی ها و سنگ نوردی هاشو با اراده و تکیه به قدرت لمس و حس  خودش و راهنمایی دوست هاش انجام داده. به نظرم این یه معجزه اس هر چند خودش توی یکی از صفحات کتابش میگه:" زمانی که پذیرفتیم یک نابینا می تواند کوهنود باشد، بدون آنکه او را فردی الهام بخش خطاب کنیم، آن وقت زمانی است که دنیا مکانی عالی و بی نقص خواهد بود."

واقعیتش دلیل تمام پیروزی ها و شجاعت های اریک رو پدر و مادرش می دونم. و تلاششون برای تربیت یه پسر مستقل. جایی که نابینایی اریک داره خودشو نشون می ده و دیگه نمی تونه سکوی پرش دوچرخه رو ببینه و زمین می خوره، پدرش به جای این که از ترس صدمه دیدن اریک مانعش بشه یه اسپری نارنجی برمی داره و سکوی پرش رو رنگ می زنه تا چشمان اریک که در اون زمان هنوز کاملا نابینا نشده بود، سکوی پرش رو ببینه و از دوچرخه سواریش لذت ببره.

ازین جور موارد ریز توی کتاب خیلی زیاده. برای همین توصیه می کنم حداقل دویست صفحه اولشو بخونین چون درک خوبی از دنیای یک فرد نابینا بهتون می ده.

کوهنوردی فقط رسیدن به قله و دیدن مناظر از بالا نیست. اریک هیچ وقت نتونست منظره ای رو ببینه اما هر بار سخت تر تلاش می کرد. پیش خودم می پرسیدم چرا؟! چرا باید این کارو بکنه؟ برای خودنمایی؟ خب اون قایق رانی و دوچرخه سواری رو هم خیلی جدی انجام می داد می تونست توی اون کرزش ها خودنمایی کنه! 

جمعه کوه بودم. گروه مشغول صحبت و صبحانه خوردن بود. منم رفتم یه گوشه ای تا لباسمو عوض کنم و چند تا از عکس از طبیعت بگیرم. یه کوه بزرگ جلوم بود و آفتاب هنوز پشتش پنهان. داشت کم کم سرشو بالا میاورد تا با نور گرمش همه جا رو نوازش کنه، درست عین تو فیلما. پشت به آفتاب ایستادم و لباسمو درآوردم که پرتو های گرمش به بدن منم رسید. و وای که چه گرمای لذت بخشی بود. لذتی که اشعه ملایم و گرم خورشید در اون لحظه به بدن ام می داد با هیچ چیزی برابر نبود. احساس فوق العاده خوبی داشتم. احساسی که برای درکش نیازی به دیدن نبود. شاید دلیل اریک هم تجربه همین چیزهای به ظاهر کوچیک بوده.

کتاب دیگه ای دستمه " بازنوشت شاهنامه به قلم میر جلال الدین کزازی" 

آقای کزازی به شدت به پارسی اصیل وفاداره. مثلا هاج و واج رو ایشان هاژ و واژ می نویسن که یعنی این کلمه در اصل این بوده و این درسته.

حقیقتش فکر می کردم، می تونم کتابی به قلم میر جلالدین کزازی بخونم اما فهمش سخته برام. بعید می دونم تمومش کنم.

سه تا کتاب شاهنامه به نثر تو کتابخونه هست. اولیشو دو سه سال پیش آوردم و کامل نخوندمش. دومیش همینه. یکی دیگه هم هست. امیدوارم اگه اینو تموم نکردم حداقل بتونم سومی رو کامل بخونم. وقتی داستان های شاهنامه رو می خونم، یاد انیمه " قصه های پر فراز و نشیب" دو پست قبل میفتم. چقدر لذت بخش بود برام اگه پای قصه گویی یه نقال می نشستم و برام شاهنامه خوانی می کرد. چقدر دوست دارم یه روز از تلویزیون انواع و اقسام انیمیشن های شاهنامه رو ببینم. یانگوم یادتونه؟ می گفتن اون سریال ۵۰قسمتی از یه ۱فحه سرگذشت تاریخی ساخته شده. چرا ما از شاهنامه ی  ۷۰۰صفحه ای میر جلال الدین نمی تونیم انیمیشن بسازیم؟

این درد بزرگیه. و مطمئنم خیلی ها دوست دارن رستم رو از قاب تلویزیون ببینن. تصورشو بکنین سیاوش رو هنگام گذر از آتش. زیبا نیست واقعا؟

چند وقت پیش دادامونو برده بودم کتابخونه. می گفت دنبال کتاب کلیله و دمنه می گرده.

تعجب کردم چون از من نشنیده بود. ازش پرسیدم از کجا در مورد این کتاب می دونه. گفت کارتونش رو پخش کردن از تلویزیون.

کارتونش طراحی چندان عالی ای نداره اما این در مقایسه با ناروتو و ناکجا آبتد و آکادمی قهرمانان من، جذبش شده بود. پس مشکل از بچه های ما نیست که کتاب خون نشدن. نخواستیم که کتاب خونشون کنیم. 

خیلی از انیمه هایی که ژاپن میسازه ناقص هستن. یعنی تمام داستان رو نمیسازن تا بچه بره مانگا(کتاب مصور) شو بخره و بخونه. هم پول در میارن هم شغل ایجاد می کنن(مانگاکا ها و ادیتور ها و چاپ خونه و .) هم بچه هاشون کتاب خون می شن. 

خب دیگه چی بگمیه تعداد عکس دارم خیلی دوست دارم شما هم ببینین ولی بیان چپکی نشونش می ده.گوشیم هم به لب تاب وصل نمیشه که تو ویندوز عکس ها رو بچرخونم. خلاصه فعلا بی خیالش شدم.

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کسی معنی عشق فهمیده باشد........ شادباشيم ariakhorshid نوین پله بچه های بهشت سامانه ی تبلیغاتی درج آگهی رایگان نوشتن حوله های تبلیغاتی